نتایج جستجو برای عبارت :

من فعلا کار دارم

دو راه پیش رومه. یا اونقدر غرق کار و پول در اوردن بشم که فراموش کنم قراره بیشتر از این پیشرفت کنم. یا اینکه فعلا کمتر کار کنم و سنگ ببندم به شکمم و فعلا روی آموزش خودم کار کنم و سنگ بنای پیشرفتی که مدنظرم هست رو بچینم.
من کم کم دارم مسیرم رو برخلاف میلم به سمت راه اول کج میکنم.
فکر میکنم باید برگردم
توی گوگل پلاس با یه نفر آشنا شدم به اسم فَربُد هیچی توی این کانال عضو در موردپشتیبان خانم مهسا آ باهاش حرف زدم پشنهاد جالب کرد و گفت یه متن رو براش بفرستم و گفت دیگه پیامی بهش ندهم تا پیام نده ولی پشتیبان خانم مهسا آ پیام داد! بهرحال فعلا گفته که پیامی بهش ندم ولی سخته هی دارم پروفایل شو چک میکنم! لعنت به من که توی اینستاگرام آنفالو کردمپشتیبان خانم مهسا آ لعنت به من دستم قطع میشود اون لحظه
امروز اول تیر هست و دوباره دارم رژیمم رو شروع می کنم.وزنم امروز صبح 79.2 بود.
تا آخر هفته باید برسونمش به 78.6
فعلا که دارم سعی می کنم
البته به موازاتش خیلی جدی دارم سعی می کنم روزی حداقل 8 لیوان آب رو بخورم
باید برنامه غذای هم ردیف کنم
البته اگه این خنجری بذاره و هی برام چیزای بدبد نخره....
امروز ساعت هفتو نیم هشت بیدار شدم. دیگه نشستم پای کارم. تقریبا بیشتر کارامو انجام دادم یکی دوتا غیر از کتاب خوندن مونده. البته کتابم کلی جلو بردمشا. سعی کردم بفهمم بیشتر شاید تند پیش نرم اما میدونم تا شب کلی میشه. همین. فعلا کنج دنجم بالکن به خصوص که مرتبشم کردیم نمای زشتیم نداره. هرچند گرمه هوا اما چون سایه است اونجوری حس نمیشه یه گهگداریم یه نسیمی می وزه. همین براخودم خلاصه هم بر میدارم اما خلاصه ای که کلش هست :/ فکر کنم کتابو بخونم سنگین تره د
طبق روال دیلی همیشگی 
در حال حاضر دارم فرندز می بینم
خوبی این دیلی این هست که همه فصل های یک فیلم بیرون میاد و تو دیگه لازم نیس منتظر باشی تا فصل بعد و ... :دی
فعلا فقط فصل اول رو دیدم و دو قسمت از فصل دوم
دوسش دارم
مخصوصا چندلر رو :))
امروز برنامه اینه فعلا زبان میخونم انگلیسی چون تمتحان دارم یه چند ساعتی اینجوری میگذره بعدشم کتابمو میخونم با فرانسه. قول میدم زیاد نخوابم. هیچیم شبیه سونتاگ نیست. چه رویاها که داشتمو با این وضعیت عمرا بشه :(((( مائده لعنتی باید خودتو تغییر بدی. مهم نیست چقدر اوضاع مزخرفه و تو چه گرفتاری مسخره ای گیر کردی کاراتو باید تحت هر شرایطی انجام بدی حتی کم کم. خورد خورد. من میرم فعلا زبان میخونم شبم مینویسم چیکارا کردم امروزو روز اول در نظر بگیریم انگا
تصمیم دارم قید همه‌ رو بزنم خسته شدم از بس نقش بازی کردم، من آدم بیش از اندازه بی‌احساسیم و حال ندارم دیگه ادای آدمای با احساس رو دربیارم. هی تو خودم احساس بر بیانگیزم و هی ..‌
فعلا فقط با ح مدارا می‌کنم نمی‌دونم چرا ولی خب فعلا و قید همه‌ی احساس‌ها رو می.زنم و برای خودم دیوار امنی می‌چینم و خودم رو توش حبس می‌کنم.
انزوا و تنهایی.
تنها مدلی که ترجیح میدم. خسته‌ام از زخم‌هایی که برای داشتن عشق به جونم نشسته. دیگه توانش رو ندارم.
برف و دوس دارم برف بازی هم دوست دارم 
بودن زیر برفم دوست دارم ولی شماهم چارتا لودر بندازین تو خیابون دیگه بابا 
دیروز یه مجری داشت با یکی از مسئولین صحبت می‌کرد 
یهو طرف گفت مردم دیگه خیلی به مسئولین وابسته شدن 
مردم وابسته شدن
حرفش بهم برخورد :/
 
چند دیقه پیشم که زلزله اومد... منو چنگیز جامون امن فعلا... حالمون خوبه اما همشهری هم استانیامون الان شریط بدی دارن :/
چند وقته که حالم اصلا خوب نیست. این روزا حوصله هیچی رو ندارم
 خسته‌ام از این شرایط مسخره که توش گیر کردم
حس و حال درس و دانشگاه رو که اصلا ندارم و بیشتر کلاسام رو نمیرم
فعلا فقط دارم ورزشمو ادامه میدم و البته به خاطر شرایط بد زندگی خوابگاهی خیلی اذیت میشم،میخواستم بهمن برم مسابقه اما دیدم با این اوضاع زندگی فعلا بیخیال مسابقه باشم سنگین‌ترم 
 
من گفتم زبانم خوبه ولی نه در این حد که:/ :))) خیلییی تیپیکال تر!!! -_-
متن تخصصی اخه ... دیده بودم اینجام بچه ها داشتن، چطور تونستید از پسش بربیاید
خب بله ترجمه که شود اسان شود ولی سر همین ترجمه ٦صفه اول پدرم درومد
همش ارزو میکنم کاشششش یه ایلتسی بودم
دوس دارم ی ورد بخونم و زبانم فول شه
برم که کلی کار دارم صب بخاطر ومپایر ب هیچی نرسیدم این فصل ٥ رو تموم کنم دیگه نمیبینم فعلا قولل
چند روزه اصلا حوصله ارسال پست ندارم
ی جورایی حالم بد میشه میام وبلاگ
بوی تعفن بلند شده در فضای مجازی برام قابل تحمل نیست
این چند خط رو نوشتم که بگم فعلا نیستم
همین
 
پ.ن: دقیقا منم همون جمله ها رو خوندم
پس حسی که من داشتم رو شما هم تجربه کردید!
 
دوست دارم بنویسم.
از همه چیز.
انگار نوشتنه که به ذهنم نظم میده.
ولی نه برنامه ای دارم و نه برنامه ای میریزم.
تصمیم گرفتم تا 15 ماه رمضون تو کانالم حرف نزنم تا ببینم حرف نزدن چجوریاست.
شاید اصلا دلیلی شد هر شب بیام و اینجا بنویسم، ها؟!
به هر حال میخوام ببینم طعم ننوشتن و حرف نزدن های مدام توی کانال چجوریاست...
دارم کتاب خودت باش دختر رو میخونم و حس میکنم دارم ازش چیزهایی یاد میگیرم.
امروز بعد از دو ماه و چند روز دارم میرم سرکار و قراره رییسم باهام صح
- سلام، اینجا کجاست؟
+ همونطور که از عنوان وبلاگ میشه تشخیص داد، من محمد جواد منصورزاده هستم و اینجا هم وبلاگ منه. اگه مایل هستید بیشتر درباره من بدونید شاید صفحه درباره در منوی بلاگ بتونه بهتون کمک کنه. برای چندمین بار شروع کردم به نوشتن وبلاگ. امیدوارم اینبار بلاگ نویسیم پایدار بمونه. 
- اینجا چجور جایی قراره باشه؟
+ راستش من یه مشتاق یادگیری هستم. همیشه دوست دارم مطالب و مهارت‌های جدید یاد بگیرم. قصد دارم از این به بعد مهارت‌های جدیدی رو ک
الان دو روزه بذرهای پریوش رو گذاشتم تو یخچال که سرمادهی بشن. امیدوارم زیاد نشده باشه و سبز کنن. امروز گلدون سفیدی که قبلا توش محبوبه شب بود رو در آوردم خاکش رو زیر و رو کردم . فعلا که وسایلم محدوده و از همین چیزایی که تو خونه داریم استفاده میکنم یعنی یه چنگال و چاقو و قاشق و دستکش‌های ظرفشویی کهنه (که هر دوتاشونم مال دست راست هستن).
خاک رو گذاشتم خوب آب بخوره واسه همین فعلا نمیتونم از حموم خودم استفاده کنم چون گلدونم اونجاس و یه کثافت‌کاری‌ای
از اول امتحانا عین این دیوونه ها بعد هر امتحان، اون امتحانو از برگه ی برنامه ی امتحانا خط میزنم؛ سپس تعداد امتحانات باقی مانده رو به کسر تبدیل میکنم و بعد میشینم غصه میخورم :|
حالا تازه یه روش جدید در پیش گرفتم که تعداد روز های باقی مانده رو به کسر تبدیل میکنم. این لااقل بهتره چون به کسر ۱/۲ رسیدم فعلا D:
تازه هنوز کلی از امتحانای حفظی که کابوس من هستن موندن. ولی فعلا امتحان بعدی هندسس که با اینکه سخته ولی لااقل علاقه دارم. همین یه مزیته:/
پ.ن: برم
آخر هفته منتظر یه شات باوشید^^
بعد یه سوال! فیکو چجوری دوس دارین؟ پارت پارت بذارم یا میخواین کامل باشه؟
مورد اول،تا قسمت 6 داره فعلا(از اونجایی که پونصد تا فیک با هم دارم مینویسم یکیش فعلا فیکس شده)
و در مورد گزینه دوم،باید تا وسطای عید صبر کنین...lol
MangoCookies
(نویسنده وانشات saturday night)
پ.ن ددی: من خودم کاملشو ترجیح میدم:)
میدونم دارم اشتباه میکنم. میدونم اخرش فقط خودم ضربه می بینم. میدونم چند ماه دیگه دوباره میام اینجا چس‌ ناله میکنم. میدونم احساس پیدا میکنم و بعدم دلمو میشکونه و مثل سگ پشیمون میشم. میدونم دارم به خودم اسیب میزنم.
ولی لعنتی، حواسمو خیلی خوب پرت میکنه. این حواس پرتی ارزشش رو داره. حداقل فعلا.
سلام
همه عمر این وبلاگ به تنهایی و نبودن انکه باید و غم و غصه گذشت!
گرچه من با خودم عهد کردم که دیگر به کسی دل نبندم اما مدتی است با دکتر نامی رابطه دارم!
حدودا 5 ماه از اوایل شهریور اوایل یک رابطه خطی داشتیم تا این یک ماهه گذشته که من اصرار داشتم خب من که ادم بدی نیستم شما هم که ادم خوبی هستین خب بهتر نیست که وارد فاز جدیدی بشویم ؟!
من دوستش دارم و او هم رفتار خوبی دارد اما هنوز جواب قطعی به من نداده است و می گوید فعلا که با هم هستیم! من دلم اطمینان
وبلاگ نویسی رو دوست دارم! دلم میخواد لحظه به لحظه این روزها رو ثبت کنم، بگم چقدر حالم خوبه، چقدر ذوق دارم برای دیدن دوباره عزیزام!نمیگم وقتشو ندارم، اما فعلا این وبلاگو دوست ندارم! 
زمانش برسه همه چیزُ ثبت میکنم:) 

خدارو شکر برای تک تک این ثانیه های متفاوت زندگیم:)
این حال خوبو برای همه آرزو میکنم^_^
خب استاد رفته اروپا و من را علاف رها کرده. به تحقیق دارم یکی از بهترین ایام زندگی‌ام را می‌گذرانم. مطالعه، تحقیق، استراحت، تفریح. حالم هم خوش است خیلی خوش و همه چیز بر وفق مراد است. بهانه‌گیری نمی‌کنم و روحم سنگین نیست و حالا دارم می‌فهمم همه‌اش از فشار درس و پایان‌نامه بوده اما واقعیت این است که من آن فشارها را چون قهوه‌ی کلمبیایی اول صبح دوست دارم و بر شکلات سوییسی ترجیح می‌دهم. البته دوست دارم بعد از دکترا همینگونه ایام بگذرانم و احتم
روز پنجشنبه با ده کیلو آلبالو شروع شد. من کمک کردم تا الان اما دیگه بسه گفتم برسم به کارم. نمیدونم زبانو از کجا شروع کنم. استرس امتحانشو دارم همینم باعث میشه قفل کنه مغزم. از آخر شروع میکنم به اول چون اخریاش سخت تر از اولشه. استرس اونجایی از امتحانو دارم که باید گوش بدی علامت بزنی اگه نشنوی دیگه تکرار نمیشه :( 
به نظرت نمرم چند میشه؟ هووف نباید به این چیزا فکر کنم اما دست خودم نیست. فکر میکنم از پسش بر بیام با این که اعتماد بنفسم صفره. ولی باید تم
+امروز روم دوم رژیمم بود.
+روغن نارگیل واسه مو فوق‌العااااده اس. یه شی باتر هم واسه قبل حمام میگیرم و البته حیف تمام پولایی که واسه سرم مو داذم! هیچ کدوم به پای روغن نارنگیل نمیرسن، با دو بار زدن موهام خیلییی نرم شده. ماسک موم البته تموم شده که به زودی یه گارنیه میگیرم.+چقدددر حال و هوای عید دارم! البته اینم بگم که امشب  حسابی سرده اما صبحا حس عید دارم!
+دیگه برم یه ویدیو واسه پیجم ادیت کنم. فعلا :)
خب من امسالمو با خوندن یه مقاله شروع میکنم. فعلا که تو خونه ایمو خبریم نیست شب میریم خونه باباحاجی تا شب وقت دارم بخونم. هنوز باورم نمیشه سال نو شده. براش کلی ذوق دارم. دلم میخواد خوب شروعش کنم خوب ادامه بدم و خوب تمومش کنم. یعنی میشه امسال سال پر کاری برام باشه؟ اسم مقاله مدرنیته و هویت شخصی هست : خود و جامعه در عصر مدرن متاخر نوشتهٔ آنتونی گیدنز ترجمهٔ فرشید آذرنگ. 
خب به این لحاظ هم تو این ده سال شبیه به میم شدم که هر وقت اندوهی عمیق دارم می‌گیرم می‌خوابم و بله الان ۱۰.۵ صبخ بعد از پایان و کات با ح است و من تازه از خواب بیدار شدم و به نحو عجیبی سنگینم. البته حالم بهتره. نمی‌تونم بگم گور باباش و نمی‌تونمم بگم تخممه هیچ، فعلا واسه ابله گفتنش ناراحتم و ترس دارم یه بار دیگه‌ای بیاد و من بازم شل کنم. کاش بلد بشم شل نکنم و جلوش وایسم. لعنت به این دل هرجایی ولی بالاخره که باید جلوش رو بگیرم که؟ خلاصه که امروز حمو
من فعلا ایران میمونم ...
امکان رفتن دارم اما به دلایلی الان نمیتونم برم ... 
همین جا آزمون تخصص میدم ...
و سه رشته ی مورد علاقه ام رو از بینشون تا اون روز انتخاب میکنم ... 
برام مهم نیست چشم و هم چشمی ها ...
من اون رشته ای رو که دوست دارم میرم ...
بذار بگن کم آورده بوده این رشته رو انتخاب کرده ! 
تنبل بوده اومده این رشته ...
به درک که میگن پول توش نیست ، این نیست اون نیست...
من دوست دارم...
من عاشق رشته ی داخلیم...
از طب اورژانس و اطفالم خوشم میاد...
و احتمالا بین
سال نو مبارک
مشخصه که تا الان داشتیم قاطی پاتی در اینجا می نوشتیم. دوستان فعلا در استراحتیم. هنوز سال ما شروع نشده واقعا
شرکتمون رو هواست و معلوم هم نیست بیاد زمین. پس فعلا صرفا برای اینکه چیزی نوشته باشیم اینو آپدیت کردم
سال بارانی خوبی داشته باشید
امروز چهارتا کتاب سفارش دادم دوتاش فارسی که میشه منطق نوشتهٔ محمد رضا مظفر و دیگری هم در باب دوستی نوشتهٔ دومنتنی و دوتای دیگه که انگلیسی هستن هری پاتر جلد یکش و ماتیلدا ^___^ حالا لابد میگی نه به منطق خوندنت نه به ماتیلدا خوندنت :دی خب چون سطح زبانم هنوز مونده که بیاد بالا باید به کمک کتاب خوندن بهترش کنم و یاد بگیرم حرف زدن رو اینو یه عزیزی بهم گفت و یادم داد در نتیجه باید کتابهایی رو بخونم که برای بچه ها و نوجوانها نوشته شدن و سخت نیست متنشون
درد دارد توی تنم می‌پیچد. نیاز دارم که دردمند باشم. من با این احساس زنده ام و یا به این احساس نیازمندم. روزها و شب‌ها از پی هم می‌آیند. روزگار دارد از طریق میم همه‌ی وجودم را توی صورتم می‌پاشد. 
از خودم خسته‌ام، تاب خودم را ندارم و تحمل به دوش کشیدن کثافت درونم بسم بود دیگر چه نیاز بود اینجوری توی صورتم بخورد.
دارم می‌فهمم که زندگی از من بازیگر می‌خواهد، صادق باشم کثافتم و کثافت باشم به من باز می‌گردد این من. دارم بالغ می‌شوم، دارم فکر می
فردا امتان دارم =/ 
۱۲۰ صفه فلسفه =/ 
هنو ۱۰ صفه هم نخوندم با همونم مغزم ارور داده الان
هیچی دیگ فعلا فقط امیدم بخداس

پ.ن : درضمن غذا هم رزرو ندارم غذا بم نمیدن سحری
منو این همه خوشبختی محاله محاله 
اونیکه رد داده هم خودتونید
اول تابستون به بابا گفتم لپ‌تاپ که قول داده بودی رو برام بخر
گفت صب کن فعلا قیمت دلار میاد پایین
گفتم نمیاد بابا از کی تاحالا چیزی تو این مملکت بالا رفته بعد پایین اومده؟
گفت نه صبر کن فعلا میاد
گفتم حالا بیاد هم صد تومن میاد اذیت نکن دیگه بخر
خلاصه از من اصرار و از اون انکار که نهههه صبر کن ارزون میشه
حالا شانس شخمی من که تو این خراب شده هیچی قیمتش پایین نمیاد
قیمت دلار کشیده پایین
هی هم بیشتر و بیشتر می کشه
و بابای من بیشتر و بیشتر بهونه دستش
هایلایت‌ Hope این پیج رو ببینید، اگه دارید برای چیزی تلاش می‌کنید و سختتونه، یا اصلا حتی اگه هیچی براتون مهم نیست. شاید بعدا طولانی‌تر هم بگم از همه چی، اما فعلا همین.
+ دوست دارم یه کانال بزنم توی تلگرام و فقط از درس خوندنم صحبت کنم، یا ساعت مطالعه بنویسم و عکس‌ میزهای مطالعه بقیه رو بذارم و این‌جور چیزهای تباه.
فعلا جانشینِ وب !
احساس میکنم باید یکم تغییر تحول کوچیک ایجاد کنم برا خودم ...
میخواستم تو دفتر بنویسم ولی من همچنان فوبیای اینو دارم که وقتی مردم یکی بشینه بخوندشون...
+ با توجه به شناختی که ازم دارید ، میدونید که برمیگردم :)
+ یه سری حرفا رو باید بزنم ولی هنوز درگیر اینم که باید کسی اینا رو بشنوه یا نه ... باید این حرفا رو بنویسم تا فراموش بشن ... وگرنه مدام بهشون فکر میکنم و نابودم میکنن ...!
+ این شبا خیلی التماس دعا دارم ، یاعلی
11:22
یا همیشه یا هیچوقت. 
چقد مرغت یه پا داره 
 
10:54
بفرما خوش باش با دوس دختر سه نقطه ت
 
10:35
50 تا پست
به خودمون افتخار کن. دوس دخترت بمیره  کجاسست که دم دستت نیست؟
 
 
10:00
بگو بهش 
بهش بگو زیر سنگم باشه پیداش میکنم میکشمش. 
ته اتاقت کجاشه قربونت برم؟ 
هو الفاطر
سلام
خدا منت گذاشت سر ما و نیمه بهمنماه ، فاطمه و زهرای ما هم به دنیا اومدن. خیلی زود و ناگهانی. حداقل دو هفته زودتر از انتظارمون. 
رفت و آمدهامون گرچه زیاد نبود ، اما تقریبا دیگه تموم شده. وضعیت من و زندگیمونم استیبل شده. یعنی دارم سعی میکنم که بشه. ولی مهمتر از همه اینکه ما ده روزه که اسم خانم فاطمه زهرا (س) تو خونه مون مدام تکرار میشه. فاطمه. زهرا. فاطمه. زهرا. و چقدر نور داره این دو تا اسم.
دوست دارم بنویسم. ولی نمیدونم از کجا بگم و چی ب
دارم میرم پیشش جاده چه همواره و باقی قضایا‎(:‎
الان اینارو برای خودم مینویسم تا یادم بمونه بخاطر خودم و احترامی که برای چندین سال رابطه پر فراز و نشیب قائل بودم دارم این کارو میکنم
یادم باشه منتی سر کسی ندارم
و حتی اگه فردا برای همیشه تموم شد از کسی ناراحت و متوقع نباشم
* فعلا خوشحالم
** تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز!
*** حالا تو این وضعیت لاتاری؟
**** آبان چه یهو تموم شد
***** ناوار نایوخ
با وجود اینکه دوست دارم زندگی زودتر نرمال شه ولی شروع دانشگاه استرس‌زاست و من از دوستانم دور خواهم بود تو دانشگاه. تحمل اون حجم تنهایی و عادت به شرایط جدید و شاید هم جابجا شدن تو روتیشن‌ها سخت خواهد بود. نمی‌دونم با چی مواجه خواهم شد.
این روزا درس خوندن با کاغذ تا کردن همراهه. لذت بخش‌ه و استرس رو کم می‌کنه. خوشحالم که یه دنیا کاغذ دارم هنوز. ولی نیاز به کاغذهای تک رنگ دارم. بیشتر کاغذهام طرح دار هستن.
 
+ خ میگه هر آدمی که تولید محتوا داره و م
بسم الله مهربون :)
واقعا خسته شدم از این چرخه ی درس و امتحان. بی صبرانه منتظرم ترم تموم شه و تعطیلات برسه. وارد سال چهارم شدم دیگه ولی هنوزم دارم فکر میکنم اگه من مهندسی میخوندم الان چی شده بود و کجای زندگی بودم!
امروز کلاس زبان دارم ولی نمیرم. شنبه یه امتحان سخت دارم که هنوزم کلی نخونده دارم، فرصت کلاس رفتن ندارم. جدیدا فرندز رو هم دانلود کردم، امروز قسمت اولش رو دیدم ولی خب یه جاهایی اصلا متوجه نمیشدم چی میگن :| باید چند بار گوشش بدم تا متوجه بش
سلام، امیدوارم حالت خوب باشه. 
تازگیابه این نتیجه رسیدم که خودمو از بیرون نگاه کنم. 
واقعا من نوعی زندگی فردی خیلی برام بهتره. یه جورایی از بیرون که خودمو میبینم معلومه هیچ جاذبه ای نداره که بخوام تشکیل خانواده جدید بدم. 
منم دارم قبول میکنم کمی واقع بین باشم. و همین طور خدا رو شکر کنم.
مطمئناخیریتی در این هست که تنها باشم. بهتر از اینه که بخوام خودمو بدبخت کنن. 
منم جوری شده دیگه نمیتونم کسی رو بپذیرم تو زندگیم. فعلا که احساس خوشایندی دارم. تا
خلاصه باید خوشبین بود.
خوبی وضعیت من اینه که از هر دو طرف منفعته.
روز زن از سمت آقای محترم (البته امسال داداشمم بهم هدیه ی روز زن داد)؛ و روز دختر هم از سمت خانواده و احتمالا مجددا آقای محترم هدیه می گیرم :|
منم فعلا پا رو پا انداختم و از هر دو طرف سود می کنم :]
+زنداداشم برام یه لیوان گل گلی، ازینا که خودش چای و دمنوش دم میاره گرفته. نمی دونم تزئینیه یا واقعا کار میکنه. فعلا دلم نیومده استفاده ش کنم.
+روز دختر مبارک دخترا :)
همش استرس اینو دارم که تو مشاوره خوب عمل نکنم و دانش آموزام از دستم بپرن.
حالا فعلا داریم میریم با مامان و بابا و حمیدرضا و فاطمه و فائزه و سینا میریم پیتزا خورون.بقیه این پست رو بعدا مینویسم
آخیییییشششش چقدر آدم وقتی با خانواده‌شه بهش آرامش میده❤❤
سلام به همه دوستان خوبمدوباره سال تحصیلی شروع شد و مشغله ها زیاد شد.امسال حجم درس ها بالا رفته و مشغله های فکریم هم زیادعلاوه بر درس و فعالیت فرهنگی،خانواده بحث ازدواج رو هم مطرح کردنمن وقت آماده کردن مطلب رو ندارم ولی وقت کنم و مطلب داشته باشم میزارمخواهشا دعا برای عاقبت به خیری و موفقیت در درس این دوست کوچیکتون یادتون نرهفعلا خداحافظیاعلی
رویای اول برای تحول زندگی رتبه زیر ده هزار
✌️✌️✌️✌️✌️✌️
قطعا رسیدن به این رویا زندگیم‌رو دگرگون میکنه پس فعلا تمرکزم‌رو میزارم روی این رویا تا حتما محقق بشه.امکاناتم خیلی کمه اما بهش میرسم...وقتی شروع ب رویا پردازی و حرکت ب سمت رویاهات میکنی اولین رویات مهمترین رویاته چون وقتی ب اولین برسی کم کم راه میوفتی و میشی ماشین جذب رویاها...تقریبا ۲۰ روز زمان دارم پس خدا رو شکر زمان دارم...تلاشمو میکنم و گزارش هام رو اخر شب ها میزارم.تا به اولی
از این تک بعدی بودن جدیدم متنفرم ولی فعلا راه دیگه ای ندارم. به همه چیز شک دارم و انرژی ام در تمام ساعات روز نزدیک به صفره. فردا شروع امتحانات پایان ترم هست و دوتا امتحان دارم. آمادگی ام به طرز ترسناکی کمه. انگیزه ام هر ثانیه فروکش می کنه و نمی دونم به چه امیدی هنوز به ادامه فکر می کنم. لعنت به تمام روزهایی که گذشت و برای من فقط حسرت و خاطره بد به جا گذاشت. تنها چیزی الان می تونم بگم خوبه، رابطه ام با پارتنرمه و اونم به این دلیله که هر دو با تمام وج
آیا شما به قانون جذب و کائنات اعتقاد دارید ؟
جوابتون مثبت یا منفیه با ذکر دلیل شرح بدید
راجع به خودم بخوام بگم که بله اعتقاد دارم،هرچند نمیتونم ازش اونطور که شایسته ست بهره ببرم
اما فعلا نمیخوام عقاید خودم رو مطرح کنم و بیشتر میخوام با عقاید شما آشنا بشم 
خب چهارشنبه سوریت مبارک :))) امیدوارم بیرون نرفته باشی. من که تو خونه نشستمو کتابم تموم شده یه حس گند حالا چی بخونم دارم :دی حس بدی دلت میخواد بخونی دنیاهارو اینجوری تجربه کنی یاد بگیری و بیکار نشینی. کاش این دوروز زودتر بگذره. بیشتر به هوای کتاب خریدن میگم وگرنه فردا و پس فردا قراره بترکونم زبان خوندنامو و یه جمع بندی کامل داشته باشم.
راستی بهت گفته بودم که کتاب میخوام به انگلیسی بخونم. خب قراره کلی کتاب بخرم شبها یه ساعت قبل خواب اگه خوب روزم
 
مثلا سعی کردم یه جوری بگم جا بیفته براش!
میگم من هر سایتی میرم قبلش تو ثبت نام کردی اونجا، نام کاربری و رمزشو روی لپ تاپ من ذخیره کردی، تازه گاهی لاگین هم موندی! ببین این یه فضای شخصیه، منم دوست ندارم وارد فضای شخصی تو بشم.
میگه من به تو اعتماد دارم! مشکلی ندارم!
میگم الان خوبه برم اینوریدرت رو بخونم؟
یخرده فکر کرد گفت بخون! اشکال نداره!
من:
میگم توئیتر چی؟ میگه بخون!
من:
وبلاگت؟
میگه آخه چرا پرده ی حیای بین مون رو میخوای از بین ببری! چرا به روم
توجه توجه:سوالی که درباره ی زنبور ملکه بود جزء امار حساب نمیشه!
.
.
پاسخ ها:
سوال اول:  زگ تون/استودیو زگ
سوال دوم: زنده شدن زنش
سوال سوم:2020
سوال چهارم: 4 تا (ویز،نورا،پلگ،تیکی)
...
خلاصه:
قهرمانان(تمام سوال ها)                         سعود یافتگان(با یک پاسخ اشتباه)                              حذف شدگان(ممکن است برگردند)
       حامد و شاه                                           *** /سوفیا/امیررضا/سالم/لایلا                                        فاخر/رینانورا/sogand/ ...
با اومدن رتبه‌ها بیشتر از همیشه احساس خستگی میکنم... درسته که خیلی هم درست و درمون درس نخوندم ولی نمیدونم چرا حداقل دوست داشتم بهتر از این حرفا بشم
شاید کلا قید خوندن ام بی ای رو بزنم
شایدم به رفتن به شبانه حتی راضی بشم
چرا اون روزی نمیرسه که بگم همین بود! همینو میخواستم! این اون چیزیه که حاضرم در بدترین شرایط براش وقت بذارم و دوستش داشته باشم..
فعلا قصد دارم یکی از علایق فراموش شده! ام رو دنبال کنم
نجوم آماتور!! 
تا کی به خاطر دلایل مسخره از علا
سلام دوباره اینبار هم ماجرا در مورد من و کامپیوتر عزیزم  هست :)  از دیروز تا امروز انیمه استودیو یا moho رو هم تموم کردم :) فک کنم دارم تو این نرم افزارا شورشو درمیارم :|  هر چند در آینده زبان های php و python و c# رو هم به صورت کامل کامل یاد میگیرم :)
خوب من فعلا :)
الان  فک کنم با 3 الی 4 تایی نرم افزار انیمیشن سازی یاد گرفتم :)
 
و من بعد از دو سه روز کار تقریبا زیاد، امروز کمی سرگیجه دارم. کارم کلی دارما، اما خب نمیشه حالشو ندارم و باید دراز بکشم. شاید یه ذره کتاب فلسفه رو بخونم. واسه دانشگاه هم کار دارم اما نمیتونم انجام بدم ، از شیوا خواستم تکمیل کنه اونایی که من درست کرده بودم رو. راستی ترتیب بدنی هم اخرین جلسه اس بود امروز و امتحان تئوری خیلیییی راحت. کلا واقعا تربیت بدنی خوب گذشت و زود. خداروشکر :)
ناخنامو نگفتم درست کردم؟!! یاسی ساده و شاین زدم، طراحشون نبود. دیگه س
بهتر نبود این لباس صورتی بیمارستان ها سایز بندی داشت؟
خیلی داغون شده تیپم
دارم توی لباسه گم میشم
فعلا بخش اورژانس بستری شدم،اوضاع انقدر خنده داره
خانوم روبروییم نشسته داره تخمه میشکنه :)))
 البته منتظر جواب ازمایش خون هستم
دکتر گفت باس خون تزریق بشه بهم
خب دیگه یواش یواش داریم به بیان جان وارد میشیم . دیگه دارم یاد میگیرم . ولی انصافا فضاش خیلی باحاله . من سه سال تو بلاگفا وبلاگ داشتم ولی به نظرم اینجا امکاناتش خیلی بهتره . فعلا عرضی نیس بریم ببینیم زندگی چی برامون پیش میاره . ❤️❤️❤️❤️❤️
مرسی از دعوت دوست خوبم رهام
خب من در ۲۰ سال آینده ۳۷ سالمه و با توجه به چیزایی که الان دارم براشون تلاش میکنم (شاید دارم تلاش میکنم... :/) باید یه خانم مهندس باشم تو حیطه پزشکی
و دارای ی پسر ۸ ۹ ساله ( اسمش شاید بعنوان یادگاری امیرحسین باشه) و یه دختر ۵ ۶ ساله ( اسمشو نمیدونم دلسا دریا آرام خیلی دوست دارم)
توی شغلم موفق هستم و زندگی ارومی دارم . بچه های سرطانی،بی سرپرست و.‌.. میشناسنم چون هر هفته بهشون سر میزنم و بهشون کمک میکنم
همینارو در ۲۰ سال ایند
بدجوری رو مخمه..
این روان پزشکی..
علاقه م به روانشناسی ..ب موضوعاتش...
اینکه دوس دارم کتاباشو بخونم...
اینکه حاضرم بخاطر یادگرفتن مطالبش برم اونور و بیام و سرآمد باشم و خدمت کنم ...
دوس
دارم کارل یونگ دوم باشم...دوس دارم کتابی ازم باشه بعداز مرگم مص ابراهیم
هادی ک زندگی ادم رو بهتر کنه ....دوس دارم بعد مرگم هم موثر یاشم...
باید بیشتر درموردش تحقیق کنم..
فعلا میدونم ک کلی ایده و فکر اومد ب ذهنم..
کارکردن
توی کلینیک ها ...دعوت کردن یکی ب زندگی بهتر...توسعه
بدجوری رو مخمه..
این روان پزشکی..
علاقه م به روانشناسی ..ب موضوعاتش...
اینکه دوس دارم کتاباشو بخونم...
اینکه حاضرم بخاطر یادگرفتن مطالبش برم اونور و بیام و سرآمد باشم و خدمت کنم ...
دوس
دارم کارل یونگ دوم باشم...دوس دارم کتابی ازم باشه بعداز مرگم مص ابراهیم
هادی ک زندگی ادم رو بهتر کنه ....دوس دارم بعد مرگم هم موثر یاشم...
باید بیشتر درموردش تحقیق کنم..
فعلا میدونم ک کلی ایده و فکر اومد ب ذهنم..
کارکردن
توی کلینیک ها ...دعوت کردن یکی ب زندگی بهتر...توسعه
اولین اتفاق شوکه کننده ای که باهاش مواجه شدم با دیدن عکس جوجومویز در پشت جلد بود!!!  تمام تصوراتم بر باد رفت! من فکر می کردم جوجو مویز یک مرده  
و اما از اونجایی که همیشه دقیقه نودی کتاب می خونم. تو وقت اضافه نتونستم تمومش کنم چون تو تاکسی تمام حواسم متوجه دست و بینی یخ زده ام بود و از طرفی راننده آهنگ ترکی استانبولی گذاشته بود. بنابراین بیست صفحه پایانی رو از رو عکسایی که گرفته بودم، خوندم
خب باید بگم که داستان شروع اندکی گیج کننده ای داشت و در
اگر مقدار مساوی از نور قرمز ، سبز و آبی که به اندازه کافی روشن باشند، باهم ترکیب شوند، یک تون خنثی از نور سفید ایجاد خواهند کرد. سیاه از نبود همه ی رنگ ها ایجاد می شود.
 
× بدین سبب که فعلا نمی تونم اون جور که به دلم بچسبه اینجا بنویسم، فعلا این تیکه کتاب رو داشته باشیم
از کتاب نوردهی نشر پرگار! 
 
× امروز بی خود سرم درد می کنه. احساس می کنم سرم خشکه. همش آب میخورم. زمستون سرایت کرده
 
× خدایی سایان و ماژنتا خیلی کلمه های قشنگین. اصن من اسممو عوض می
نمیدونم دفعه ی چندم هست که این کتاب رو میخونم. فقط میدونم یکی از عزیز ترین کتابایی که دارم. و از یه عزیز دوست داشتنی هدیه گرفتمش که باز درمورد یکی دیگه از عزیزترینهاست. خلاصه که میدونم قبلا خوندمش اما تکراری نمیشه. چقدر دوست دارم مثل سونتاگ بشم. خیلی دوسش دارم.
دیگه امشب خیلی اینجا بودم بهتره برم کار کنم. فعلا تا فردا!
نمی‎دونم چرا تمام پست‎هایی که قبلا گذاشتم و نیم‌فاصله‌هاشون درست بوده؛ به هم متصل شده‌ن! بنده حوصله ندارم برم درستشون کنم به هر روی.
مدت مدیدیه که آثاری ازم دیده نشده در این جا. واقعیت امر اینه که یا کار دارم؛ یا اگه کار دستم نیست بی‌حوصله و خسته و شل و ولم! تو این فاصله دوتا دندون عقل هم جراحی کردم و جراحی دوتای دیگه مونده! خلاصه اخبار همین بود، و این که تازه شروع کردم برای ارشد درس بخونم. فقط برام دعا کنید که دانشگاهی که می‌خوام، پرونده‌
مشخصا افسرده ام و نیازمند به دارو. اما فعلا ن پول دکتر رفتن دارم نه وقتشو. 
واسه همین حالم بطور عجیبی نوسانیه و بصورت پریودیک خوب و بد میشم. اعتماد به نفسمو از دست میدم و دوباره بدست میارم. اذیت کننده است.
باید سخت زبان بخونم. خیلی سخت.
ادامه مطلب
دلم میخواد تک تک چیزایی که میگه رو برات بگم. چقدر دوست دارم این بشر رو تازه میفهمم یعنی چجوری مینوشته البته برای من که نا متعارف نیومد. فعلا درگیرشمو حوصله زبانو ندارم. بااعتماد بنفس! لیست کتابایی که باید بخرمو نوشتم. مها گفت برام درباره عکاسی بنیامین رو به مناسبت روز عکاس میخره ^____^ منو این همه خوشبختی محالههههه :))) یکشنبه حتی اگه امتحانمم خوب ندم باز روز خوبیه برام چون قراره کتاب بخرم آخ جووون کتاب فروشی مولی  .همین دیگه گفتم یه سری بزنم. یه
اول چند تا نکته بگم بعد بریم سراغ ماجرای کارآموزی
اول اینکه یکی-دو روز تب داشتم که با سرم و کپسول ایبوپروفن فعلا الحمدالله وضعیت بهتری دارم.
دوم اینکه قالب رو تغییر دادم و اسمم رو از پایین پست‌ها برداشتم و قسمت نظرات رو از زیر پست‌ها برداشتم و عنوان وبلاگ رو عوض کردم؛ صرفاً جهت ردگم‌کنی! بلکه کارساز افتد!
سوم اینکه الان یه جوری نفخ کردم که هر کی ندونه فکر میکنه 5 ماهه حامله‌م! لااقل خودم که همچین حسی دارم :)
خب بریم سراغ ماجرای کارآموزی...
میش
بعد از مدتها هوس کردم یه چیزی بنویسم. 
یک ساله که درگیر کلاسهای فنی حرفه ای شدم واسه گرفتن مدرک مربیگری نقاش کودک. 
خوشبختانه دوره هاش تموم شد و همه رو قبول شدم. حالا باید دنبال کار باشم. اینم ان شاله جور شه.
ولی فعلا یدونه هنرجو بزرگسال گرفتم. واسه نقاشی بزرگسالان!! انتظارشو نداشتم ولی شد.
فعلا یک جلسه بیشتر آموزش ندادم.خداییش خیلی سخت بود. نمیدونم چیزی متوجه شد هنرجوم یا نه! 
ادامه مطلب
دارم به این فکر می‌کنم که وقتی داشتم پلی‌لیستام رو می‌ساختم، چه‌قدر حالم بد بوده که antisocial رو گذاشتم تو آهنگای غمگین؟
دارم به این فکر می‌کنم که چه‌قدر همه‌شون احمقن، یه عده احمق واقعی. دوری کتاب "جنایت‌های میهن‌پرستانه"ی آگاتا کریستی رو نشونم داد و گفت: "برو بده‌ش به معلم اقتصادت." و دارم اون صحنه‌ای رو تصور می‌کنم که کتاب رو با یه لبخند به‌ش می‌دم و می‌گم: "خانم، این یه تهدید نیست، ابدا. این یه اخطاره، همین. می‌تونید فکر کنید من یه دخت
به امید خدا فعلا کار رو با بارگذاری صوتهای تدریسی که ضبط شدن و برخی جزوات که تقریر خودم هست شروع می کنم؛ تا ببینیم در ادامه خدا چی بخواد...
محتواهایی که فعلا آماده در اختیارم هست و ان شاء الله به تدریج بارگذاری میشه ، عبارتند از:
ادبیات:
جزوه نحو 4 استاد شامیری (حفظه الله)
صوت های تدریس و جزوه تجزیه ترکیب استاد شامیری (حفظه الله)
فقه:
صوت های تدریس فقه 3 ( کتاب المتاجر، کتاب البیع و کتاب الدین) استاد مفتخر (حفظه الله)
صوت های تدریس فقه 2 (کتاب الصوم
بعد از مدتها سلام ...امیدوارم که خوب باشید چون من اصلا خوب نیستم :(
چند وقتیه که اتفاقات بد برام پشت سر هم میفته ..نمیخواستم و نمی تونستم فعلا بلاگ بنویسم 
اما امشب هر جور شده میخوام یه آپدیت بذارم 
دوست داشتم خیلی زود پست های پاندورا هارتز رو تموم کنم اما فعلا نمی تونم... ولی حتما تمومش می کنم !
ممکنه تا یه مدتی دیر به دیر سر بزنم اما سعی می کنم حداقل پست های کوتاه بذارم 
...اما تو همین روزای بد انیمه CAROLE & TUESDAY رو دیدم و خیلی انیمه اش رو دوست داشتم
چقدر خوبه کسایی هستن ، خیلی کم البته خیلی خیلی کم که تورو با تمام ایرادات کارا و فکرای بچه گانت میپذیرن و کمک میکنن به جای تو سرت زدن آدم بهتری بشی و رشد کنی. خیلی به نظرم این آدما آدمای بزرگی هستن قلب بزرگی دارن چون اگه کوچیک باشی نمیتونی صبر کنی نمیتونی کمک کنی که طرفت رشد کنه. 
از سخنان فلسفی کله سحری مائده :دی
از این که دارم بزرگ میشم خوشحالم از این که فرصت بهتر شدنو دارم. 
از ساعت چهار این طورا فکر کنم بیدارم. اقا برم زبان بخونم بسه دیگه فعل
اگر یک چیز توی دنیا باشه که باعث شه تن به هر نوع درمانی بدم اون چیز اضطرابه.
دیروز جواب آزمایشمو گرفتم.
بازم هورمون هام بهم ریخته 
فقط به خاطر استرس خیلی زیادی که بهم این مدت وارد شده 
چرا نمیتونم از شر این استرس راحت بشم؟
پ.ن: علی رغم تردید خیلی زیادم جلسات نوروفیدبک رو شروع کردم.یه جورایی عجیب غریب و ترسناکه... فقط امیدوارم جواب بده .فعلا که فقط سرگیجه دارم
دیروز تبلتِ داغونم، هنگ کرده بود و مجبور شدم یه بار ریست فکتوریش کنم. امروز برنامه ای که باهاش لغات استانبولی رو یاد می گرفتم، باز کردم دیدم کل مراحل دوباره قفل شده :( دلم می خواد بشینم یه دل سیر زار بزنم فعلا که دارم از دست خودم حرص می خورم! ورِ عصبانی ذهنم می گه همین الان پاکش کن! اما ورِ صبور ذهنم می گه آروم باش. فرصتیه که مرورشون بکنی. از یه طرف هم ورِ بی حوصله ام داره بهم نهیب می زنه...اَه. 
:((((((((
سلاااااام سلااااااام سلااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم بهتون بگم که اگه یه مدت ننوشتم نگران نشید چون امتحانام داره شروع میشه و باید مثل یه دختر خوب و نازنین و صد البته آدم بشینم درس بخونم وگرنه همه روصفر میشم ! دو تا امتحان دارم یکیش یکمه اون یکی نهم ! حالا وسطا ممکنه در حد چند خط بنویسم ولی شاهنامه نوشتن ایشالا بمونه بعد از نهم که امتحانم تموم شد! خب دیگه من برم شاید خدا خواست و کمک کرد امروز یه دو کلمه ای خوندم ....
دیروز با وضع اسفناکی از خواب بیدار شدم. سرم سمت راست سرم و سمت راست گردنم به همرام سمت راست گلوم داشت منفجر میشد. چرا؟ یورو داره گرون میشه!! سعی کردم مقاومت کنم و دکتر نرم و مثل همیشه اما نمیشد، درد به حدی زیاد بوود که هیچ کاری نمیتونستم کنم. خلاصه رفتم دکتر بهش گفتم و تو کمتر از 5 دقیقه برام قرص و شربت نوشت. گفتتم اق من جدیدنا سر دردام زیاد شده و قشنگ از زندگی میندازتم. گفتم چه مدلیه جلوی سرمه و اینا. منتطر بودم بهم خبر بده میگرن گرفتی شاید گرفتم :
این که هم دوست دارم برم و هم نرم خودش یه نوعی تناقشه .. از نوع ابر تناقض ! دکتر قد رو میگم 
میخوام برم ببینم چی میشه .. یا خاتمه میده به این همه فکرو خیال و میگه صفحه رشد فینیش ! یا میگه جاهست ! میدونم اگر نرم بعدا حتما حتما حتما حسرتشو میخورم ..
از طرفی رفتن و اینکارا دل خوش میخواد .. دل خوش .. که فعلا ندارم .. پول میخواد  .. و .. :(
دارم کار میکنم و اصلا وقت ندارم. چرا؟ چون مثل خرس خوابیدم :/ و از دست خودم به شدت عصبانیم نمیدونم چرا اینجوری شد :( به هر حال باشه. بهتره برم. میبینم که تهرانم برف اومده و ما نیستیم. اینجام خیلی سرده اما خبری از برف نیست.  همین اینقدر ناراحتم نمیتونم خونسرد فکر کنم و بنویسم برات. چرا اخه دیر بیدار شدم چرا خوابیدم :( میرم کار کنم. فعلا.
از شدت ناراحتی با خودم صحبت میکنم وقتی به اوجش میرسه صدام بلند میشه بعد یادم میاد نباید بلند صحبت کنم
نفسم
میگیره وقتی کسیو ندارم درمورد چیزایی که دوست دارم صحبت کنم باهاش وقتی
کسی رو ندارم وقتی ناراحتم بهش بگم ناراحتم ینی از بچگی این شکلی بودم
مجور بودم تمام احساساتم رو مخفی کنم
زندگی کاملا عادلانس اما
مهم منم که فعلا فشار روحی رومهدوس دارم گوشیمو پرتاپ کنم به افراد
خانواده بگم متنفرم ازتون بعد بلندشم برم برای خودم زندگی جدیدی بسازم
با سلاملطفا برای شرکت در کلاس آنلاین استاد خیرخواه (محیط جدید آزمایشی) از لینک زیر استفاده کنید:
https://www.skyroom.online/ch/masavari/qoran
توجه : نام کاربری و رمز هر دو شماره موبایل شماست.لطفا اطلاع رسانی نمایید   شنبه و چهارشنبه ساعت 10 صبحالبته فعلا شماره دوستانی که داشتیم را اضافه کردیمدوستانی که فعلا در لیست هستند 
ادامه مطلب
 
 
 
 
 
خستم از زندگی بى تو
خواب را دوست دارم ......تنها جایی که فعلا .فقط ب من متعلقى ،،،آنجاست!
گرمای وجودت...لبخندت.....چشمانت....ھمگى من را برایت زنده نگه داشته ...
ب آرزوى روزى ک دستت در دست در یک روز بارانى در پارک کنار خانهمان ...عاشقانه قدم میزنیم...
توو این شرایط قرنطینه خانگی و رعایت دیوانه‌کننده بهداشت و اینا... لپ‌تاپ خریدم و خیلی خوشحالم.
اما خب الان دارم به این فکر میکنم که، خوشحالی چرا؟ شاید دارم بزرگ میشم... شاید دنیای اطرافم خیلی زشته.
دارم به این فکر میکنم وقتی خیلی‌ها نون شب ندارن که بخورن، من چرا باید لپ‌تاپ ان تومنی داشته باشم؟ البته اینو خودم نخریدم، که خب بدتر! لپ‌تاپ قبلیم هم فعلا خیلی خوب کار میکنه، صرفا پدر گرامی فکر میکرد اینو اگه الان نخره بعدا باید کلی بیشتر بابتش ب
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
بشدت حس غرور و حسادتم گل کرده از اینکه اینقدر بیکارم و همش انلاین نه اینکه اصلا کاری نداشته باشم ولی کارامم اونقدر نیس که کاملا وقتم پر کنه.
باید برنامه بچینم و برنامه ام با هر چیز اضافی هس پر کنم دلم نمیخواد همش بی جهت انلاین باشم...
نتم تموم شده و فعلا تا مدتی نت نمیخرم تا یکم عادت کنم به استفاده کمتر از شبکه های مجازی.
از خالی بودن تایمم بدم میاد درجریانید که؟ 
همین الان برنامه ریزی میکنم براش... 
یکی از بچه ها تو کامنت ها گف هدف بساز برای خودت
خیلی خب. مسئله‌ای که الان پیش اومده اینه که من شنبه دارم میرم آموزش سوال کنم ببینم میشه برم عمران بخونم بعد از چهار ترم یا نه. الان چارتشونو دیدم. من حدودا ۳۵ واحد از درساشونو پاس کردم. ترمودینامیک یک، فیزیک دو، آزمایشگاه فیزیک دو و ریاضی مهندسی اضافه‌تر پاس کردم. محیط دانشکدشون برام آشنا نیست. کسی رو نمی‌شناسم زیاد. نه هم‌ترم نه ترم بالایی. البته از این بابت نگرانی ندارم. راحت آشنا میشم با آدما. سوال اینه آیا میتونم با شرایط جدید کنار بیام
امروز صبح کله پارچه خوشمزه خوردیم ، بعدش پروژه بانک رو کمی انجام دادم و رفتم سراغ یه تست محتوا. بعد الانم دارم بانک میخونم. یه موضوعی ذهنمو درگیر کرده؛ بین دو تا پالتو موندم کدوم رو بخرم! البته انتخابمو کردم یه پالتوی ستاره ای هست اما میترسم ستاره هاش کنده بشه. به خصوص اینکه ارزونم نیست که بگم طوری نیست اگه کنده شد. 
دیگه خیلی امتحانا پشت سر همه. باید بخونم و کارم دارم. پس برم فعلا.
ناهار هم جوجه خوشمزه بود و عصر‌ هم مامان سماور ذغالی رو اورد و
امروز دارم کار میکنم. هرچند شاید بهترین خودم نباشم اما دارم کار میکنم و این مهم ترین چیزه. کتاب رسیدم به هیوم و جوهر و نسبتهارو دارم میخونم. یه خورده مخم استپ داد. نهار هنوز نخوردیمو تازه میخوایم بخوریم بعد نهار میرم سراغ کارای دیگم تا دوباره بتونم کتابمو بخونم. امروز تا ۱۲ بیدار میمونم چون خیلی عقبم. به خصوص کتاب دلم میخواست امشب تموم میشد اما فکر نکنم. یه خورده سخته. اما همین که پیش میبرمش خوبه. خب هیچ حسی انگار ندارم در حالت خنثام. نه بدم نه
الحمدالله رب العالمین ویزای اربعین هم برداشته شد توسط دولت محترم عراق . البته فعلا فقط مخصوص زائرین محترم ابران هست . و زائرین مهاجر افغانستانی که مقیم ابران هستند فعلا از این دسته مستثنا هستند. ان شاالله خود حضرت ارباب حسین ع کارشون رو راه بندازه . 
انشاالله تمام تصحیلات ایرانیا برای مهاجرین عزیز فراهم بشه . 
الحمدالله رب العالمین ویزای اربعین هم برداشته شد توسط دولت محترم عراق . البته فعلا فقط مخصوص زائرین محترم ابران هست . و زائرین مهاجر افغانستانی که مقیم ابران هستند فعلا از این دسته مستثنا هستند. ان شاالله خود حضرت ارباب حسین ع کارشون رو راه بندازه . 
انشاالله تمام تصحیلات ایرانیا برای مهاجرین عزیز فراهم بشه . 
بالاخره اباء کلیسا تموم شد. من موندمو فلسفه ی افلاطونی در قرن پنج و شش میلادی. هرچی میخونم احساس میکنم تکراری میخونم بس که شبیه همن :/ اعتراف میکنم فقط اولش جذاب بود. بیشتر حول و محور خدا میچرخه و کلیسا و مسحیت. من فکر میکردم مسیح  روی صلیب کشته میشه چیز بدی منتها اینا میگن باید اینجوری میشد که گناه انسان پاک بشه قربانی شده مسیح :/ خلاصه که داستانی داریم ما. راستش در خودم نمیبینم تمومش کنما اما فعلا دارم جلو میرم. همین الان نشستم تو آفتاب ویتامی
غمگینم. مت پس‌ام زد و نپذیرفت. باید سرپا شوم، باید آدم بزرگی شوم. زندگی روزانه یک بزرگان را خریده ام و دارم فکر می‌کنم تنها راه نجات من در زندگی کار و کوشش و درس است. با اسما حرف زدم، قصد دارد از ایران برود و تافلش ۱۰۰ شده. خیلی خوشحال شدم براش و امیدوارم منم یا آی‌پی‌ام یا آمریکا خلاصه که بروم.
فعلا غمگینم و دادم درسم را می‌خوانم. مت آدم فهمیده ای بود اما از رابطه با من فقط س ک س می‌خواست و من از او فلسفه که من را در حد و اندازه‌ی خود نمی‌دانس
اولین اتفاق شوکه کننده ای که باهاش مواجه شدم با دیدن عکس جوجومویز در پشت جلد بود!!!  تمام تصوراتم بر باد رفت! من فکر می کردم جوجو مویز یک مرده  
و اما از اونجایی که همیشه دقیقه نودی کتاب می خونم. تو وقت اضافه نتونستم تمومش کنم چون تو تاکسی تمام حواسم متوجه دست و بینی یخ زده ام بود و از طرفی راننده آهنگ ترکی استانبولی گذاشته بود. بنابراین بیست صفحه پایانی رو از رو عکسایی که گرفته بودم، خوندم
خب باید بگم که داستان شروع اندکی گیج کننده ای داشت و در
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
اندر ماجرای ویروس کرونا ؛ جونم براتون بگه که خوشمون بیاد یا نیاد این ویروس مهمان ناخوانده ی همیشگی خواهد بود .شاید سال 2021 واکسن تولید و توزیع بشه و بره توی لیست واکسیناسیون منتهی برای همه .پس چیزی که فعلا باید خوب یاد بگیریم کنار اومدن با این هیولاست . تا بعدها که واکسن بیاد !داروی قطعی که فعلا نداره . قرص هایی هم که میگن در روند درمانی موثره  در دسترس همه نیست و ظاهرا فعلا یک دوز کاملش یک نیم سکه خرج داره . هزینه بیمارستان هم تا امروز دریافت شد
ده‌بیست گیگ، کورس از MIT و مکتب‌خونه گرفتم دیشب. یه کورس ماشین‌لرنینگ گرفتم. مال شریف. خیلی خوبه. حرکت جالب دیگه شریف این بود که ریسورس‌ها و تکالیف و برنامه‌درسی و ایناش رو، تو سایت هر دانشکده میذاره. راحت میتونم یه سه‌واحدی ماشین‌لرنینگ رو بگذرونم.
پیش‌نیازاش لینیرالجبرا و آمارواحتماله. و بازم میلنگم توشون. امیدوارم به واسطه دوست داشتن این کورسه، بشینم جبرخطی و آمار‌و‌احتمال بخونم.
کورس نوروی MIT هم کامل گرفتم. کندلم تورقی میکنم گه‌گا
سلام
همیشه کوچکترین تغییر ها بهم استرس میده و مضطربم می کنه... حتی تغییرات خوش آیند، مثلا سفر زیارتی! در عین خوشحالی این اضطراب همراهمه...
حالا نشستم تو خونه در حالیکه بیشتر وسایل جلوم جمع شده، و باید راه بیافتم برم خونه ی خواهرم...
اما اینکه بعد از برگشتن چقدر خونه ام تغییر خواهد کرد، یه حس غریبی بهم داده... انقدی که دیشب یه فص گریه کردم و آخرشم وسط کار رها کردم رفتم جلسه‌ی یاد ماه، تا یه کم فضام عوض شد و ذکر  خیر گفتن از آقا جانمان مثل همیشه آروم
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
تنها چیزی که تو این دنیا داشتم و دارم مامانه و ابروش ک شده ابروی من
 اما بابا داره لگد میزنه به بخت من .... نمیبخشمش .... نمیبخشمش اگه بخاطر اون نتونم زندگی مشترک خودمو شروع کنم....
کرونا نبود قرار بود جیزایی بشه البته که کسی خبر نداره اما با ااین اوضاع و چیزهایی که فهمیدم دیگه نمیخوام فعلا به زندگی مشترک فکر کنم ...
نمیخوام بعد سرکوفت بخورم
یه ماهی میشه از فاز کی پاپ دراومدم دارم روزنوشت مینویسم اما نگاه کردم دیدم این وب اصلا به درد روز نوشت و این حرفا نمیخوره!!!
این وب از این به بعد با همون کاربرد قبلی خواهد بود(ینی ساپورت کردن گروه های کی پاپ) ولی یه وب جدید زدم که اگه با شخص ریحون کار دارید میتونید برید اونجا:)))
خلاصه اینکه اینجا قراره بشه همون kpoplover.blog.ir سابق البته با یه سری قوانین:)))
1 اولین و مهمترین ش اینه که زین پس ورود پسرا و کلا آقایون (از رامتین فاکتور میگیرم) به این وب ممنوع
سلام دوست من یه چچند روزی نبودم 
شرمنده 
چون داشته اسباب کشی میکردم به یه آپارتمان  
هوووووف یجورایی شدید حوصلمو سر برده .
واقعیتش اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم و به طور اصلی من هنوز اینجا قاطی پاطی هستش و اینکه دیکه واقعا میخوام یه برنامه مرتب برای خودم بسازم
خب از اول شروع میکنیم
خب الان من یه اتاق دارم که به بیرون باز میشه 
به خیابون اتاق خوبیه عایق صدا هستش 
همین اتاق حول و هوش 60 میلیون برام خرج ورداشت ولی ارزش و داره شدیدا نور گیره ولی و
به این نتیجه رسیدم که روزایی که ورزش ندارم واقعا یک چیم میشه. یک افسرده ی تمام معنا. هرچند به این استراحت یک روزه شدیدا نیاز داشتم این سه روز گذشته اینقدر پدرمون رو در اورد که پاهام دیگه نای راه رفتن عادی رو هم نداشتند واقعا خوب شد کلاس نی.
کل زندگیم شده ورزش کل زندگیم شده باشگاه. وقتایی که از باشگاه برمیگردم به جای خسته انرژی دارم برعکسش قبلش خسته و خواب آلودم. اینقدری کل دنیام شده ورزش که با خودم میگم چرا نرفتم تربیت بدنی؟! اصن چرا هنر انتخاب
یعنی کاوه چکار کرده بود؟ چرا همچین بلایی سرش اورده بودن؟! کاوه هر چقدرم در حقم برادری نکرد. اما باز سایه  و تکیه گاهی بود که دلم حداقل به بودنش خوش بود. به اینکه اگر روزی، جایی گرفتار شدم لااقل برادرم هست. بلاخره که دستم را میگیرد. درسته کاوه برای ستایش پدری نکرد اما ستایش دلش به بودن پدرش خوش بود. اما کاوه بد کرد. نه به خانوادش ! بلکه به خودش، به زندگیش، به ایندش. چرا بعضی از ادمها با اینکه میدونن راه زندگیشون رو اشتباهی رفتن باز به اون راه ادام
حجم صدایی که هر روز تو خونه میشنوم بیش از حد تحملمه. روزهایی که از صبح تا شب خونه‌ام حس میکنم راهی تا دیوونه شدن نمونده.
از صبح میخواستم برم بیرون، برم خونه عزیز، برم تو خیابون قدم بزنم، تنبلی و تنهایی باعث شد نرم و تو حسرتش بمونم.
قصد کردم استفاده از موبایل رو کم کنم، فعلا که در حد حرف باقی مونده.
الان یه تایم خالی گنده دارم که البته کار واسه انجام دادن زیاد دارم اما علاقه و انگیزه نه، لذا اگر بتونم بر گشادیم فایق بیام میتونم کارهایی که دوست د
سلام حقیقتا بعد از سربازی بدنبال کسب تجریه های جدید بودم
حقیقتا زندگی کارمندی هم بد نیست 
هر کاری بدی و خوبی خودش را دارد 
انسان باید از درون بجوشد 
خلاقیت داشته باشد 
این خیلی مهمه
فعلا در حال فرار از زندگی کارمندی بدنبال پیشبرد یک کسب و کار اینترنتی در بستر وب هستم 
و دارم روی آن کار میکنم  انشالله خداوند کمک کند 
 
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
امروز با خبر بد شروع شد. براین مگی مرد. همون کسی که کتابی که الان دارم میخونمو نوشته. کتاب فلاسفه ی بزرگ رو. خب واقعا ناراحت شدم. ولی کاش ادم میمیره هم اینجوری بمیره. بگذریم :( 
از صبح هی پاشدم هی خوابیدم دیگه بار اخر گفتم مائده اینو میخوای؟ میخوای این ادم مزخرف باشی؟ پاشو خودتو جمع کن دیگه ساعت ده پاشدم. تازه میخوام شروع کنم. فردا امتحان دیکته هم دارم :دی کتابمم که باید بخونم ولی زبان در اولویت هست فعلا تا سه شنبه. دلم میخواد از پسش بر بیام هرچند
خب من اومدم کتابخونه یه گوشه ی دنج باحالم پیدا کردم خیلی خوبه. دارم فلاسفه ی بزرگ نوشتهٔ براین مگی رو میخونمو برای خودم خلاصه مینویسم. تا شب کلی میخونم مطمئنم. افلاطون رو تموم کنم میرم سراغ زبان باید جبران کنم دیروزو. همین فعلا خبر دیگه ای نیست. مهام اومده سپهرم بعد مدرسه اش میاد. من با این جا عشق میکنم. 
فعلا مثل خانواده ای که نمی خواهد بپذیرد عزیزش مرگ مغزی شده، سعی می کنم همچنان فرض کنم اینجا را می توانم نجات دهم.
دوست داشتم جای جدیدی برای نوشتن پیدا کنم. حرف جدیدی بزنم. آدم جدیدی باشم...
یک سال اخیر کن فیکون شده ام. پاییز 96 سعی کرد به زمینم بزند. ادای ایستادن را در آوردم اما پاییز 97 ضربه ی آخر را زد. دوست دارم فرار کنم. فقط بدوم. مثل فارست گامپ از خودم. یا مثل جاگوار(در فیلم "آخرالزمان") از دیگران. 
سلاااااام سلااااااام سلااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز دومین و آخرین امتحانم رو هم دادم و دیگه امتحانام تموم شد و فقط موند پایان نامه ام که دیگه ایشالا ترم بعد فارغ التحصیل بشم به امید خدا! این آخریه هم بد نبود فک کنم بالای پونزده بشم ...خلاصه اومدم بگم دارم کم کم تشریف می یارم تا دوباره شاهنامه نویسی رو از سر بگیرم البته امروز فعلا فرصت نیست ولی بزودی خدمت می رسم فردایی.....پس فردایی....تا اونموقع مواظب خودتون باشی
واقعا ازت ممنونم که آدمای دوروی اطرافمو بهم نشون میدی
خب من حرفی ندارم
واگذارشون کردم به خودت5*1
فعلا:)
هرچی خودت صلاح میبینی
من در هر صورت از لطف و محبتت راضیم و به مدیریتت کاااملا اعتماد دارم
واقعا که بی نظیری....مثل همیشه.....

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها